شورای اداری دانشگاه آزاداسلامی واحدنراق همزمان با سالروزتاسیس واحدنراق با حضوررئیس واحد ،اعضای هیات رئیسه وکارکنان دانشگاه آزاداسلامی واحدنراق درسالن کنفرانس دانشکده مدیریت این دانشگاه برگزارشد .
دکترحسن خیری رئیس دانشگاه آزاداسلامی نراق ضمن تبریک سال نو ، آغاز بهار گفت :
امید است باشکوفایی بهار وطبیعت جانهای ماهم شکوفا گردد وراه شکوفا شدن جانها احساس امانت داری ومسئولیت پذیری است .
دکتر خیری خاطرنشان کرد : عمرگرانمایه ، نیروی جوانی وزمان سرمایه های عظیمی هستند که خداوند متعال به دست بشر وآدمی به امانت وودیعه گذاشته است .
وی درادامه اظهارداشت : همه نعمتهای خداوند امانت هایی هستنددردست ما که باید ازاین نعمت هاخوبی حفظ وحراست کنیم . دیر یا زود این امانت ها از ماگرفته خواهدشد ؛ اگراحساس امانت داری داشته باشیم مسئولیت پذیری بیشتری درقبال همه کارها وامورزندگی خواهیم داشت .
دکتر خیری عضو هیات علمی دانشگاه آزاداسلامی خاطر نشان کرد :
17 فروردین ماه سالروز تاسیس دانشگاه آزاداسلامی نراق یک روز بسیار خاطرانگیز و به یادماندنی برشمرد.
حجت الاسلام والمسلمین خیری خاطرنشان کرد : یک ربع قرن ازتاسیس این واحد دانشگاهی بالنده وپرافتخار می گذرد وبسیار لازم وضروری است که درسال جدید فعالیتهای چشمگیرواحدنراق درمعرض ودید عموم قرارگیرد وقطع مسلم ذکر ویادآوری آن باعث شکوفایی وبالندگی بیشتردانشگاه خواهد شد .
دکتر حسن خیری بیان داشت : دوعنصر اساسی وکلیدی درزندگی فردی واجتماعی هرمومنی وجوددارد یکی امانت داری ودیگری مسئولیت پذیری است که باید درتحقق این عنصر حیاتی اهتمام ویژه نمود .
دکترخیری ضمن تاکید به داشتن تقوای فردی واجتماعی خاطرنشان کرد : اساس مدینه فاضله الفت ، محبت ، دوست داشتن و احساس مسئولیت پذیری افرادنسبت به یکدیگر است .
حجت الاسلام خیری خاطرنشان کرد : اگر دردانشگاه محیط با نشاط وپرانرژی داشته باشیم دیگر هیچ کس از اموروکارهای دانشگاه احساس خستگی وافسردگی نخواهد کرد .
دکتر حسن خیری رئیس این واحددانشگاهی درپایان بیاناتش ضمن تبریک مجدد سال جدید اظهار داشت : رهبر فرزانه انقلاب با درایت حکیمانه خود امسال را سال اقتصاد وفرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی نامگذاری نمودند که ماهم به تبعیت از رهبر معظم انقلاب عزم ملی وعزم دانشگاهی خودرا برای تحقق آرمانهای جامعه اسلامی وپیشرفت دانشگاه آزاداسلامی گام های موثر ی رابرداریم .
تهیه وتنظیم : محمد بهشتی صدر
مسئول روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی نراق
دکتر حسن خیری
الف)مفهوم و مبنا شناسی شعار سال
اقتصاد در فرهنگ اسلامی :
فرهنگ به عنوان موضوع مهم سال که همواره مورد تأکید مقام معظم رهبری بوده است دربردارنده عناصر و ارکان زیر است:
عزم ملی تداعی کننده امور زیر است:
مدیریت جهادی تداعی کننده امور زیر است:
ب) راهکارهایی برای تحقق آن در بستر جامعه و تکالیف رسانه در ارتباط با آن؛
به نظر می رسد برای تحقق شعار سال می بایست به امر زیر اهتمام ورزید:
10. برنامه های رسانه ملی باید نماد محبت ورزی و عدالت پیشگی باشد و نباید گذاشت اعتماد مردم به این دستگاه که سازنده فرهنگ عمومی است کاهش یابد . متأسفانه گاهی این رویه مشاهده می شود که رسانه ملی که باید مردم را به نقد منصفانه و سازنده و تعریف و تمجید عادلانه آموزش دهد ؛خود گرفتار آسیب است.
11. آفت تبلیغات تجاری نیز نباید از منظر متولیان رسانه ملی مورد غفلت واقع شود. نباید مشکل اقتصادی رسانه به قیمت مصرف گرایی جامعه تمام شود.همانطور که باید از آفت تجمل گرایی در فیلمها و سریال ها پیشگری کرد.
12. برجسته سازی آداب و رسوم پسندیده اقوام مختلف راهکار بسیار مناسبی برای افزایش اعتماد و غرور ملی و ابزار بسیر مؤثری برای آموزش سبک های زندگی است.
به مناسبت ایام شهادت صدیقهٴ کبرا فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) گزیدهای از سخنان مفسر بزرگ قرآن حضرت آیت الله جوادی آملی در سالروز شهادت آن حضرت با عنوان" ابعاد علمی و عملی شخصیت حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)" به محضر علاقمندان تقدیم میشود:
«بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت صدیقهٴ کبرا فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) را به پیشگاه بقیة الله (ارواح من سواه فداه) تعزیت عرض میکنیم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم.
درباره فاطمه زهرا (سلام الله علیها) از دو محور باید سخن گفت: یک محور، مربوط به تحقیقات علمی است که برای ما ثمره علمی دارد و نتیجه اعتقادی دارد و پشتوانه مسائل اخلاقی، فقهی، حقوقی ما، هم هست. محور دوم، آن بخشی است که مستقیماً به ما مربوط است، ما باید تأسی کنیم، او را اسوه قرار بدهیم، الگو بدانیم، پیروی کنیم و مانند آن.
آن بخشی که مربوط به مسائل اعتقادی است و ثمره علمی دارد بررسی مقام منیع آن بانو (سلام الله علیها) است که او همتای قرآن کریم است، همتای نبوت است، همتای رسالت است، همتای ولایت است؛ چیزی از ولی الله مطلق کم ندارد، اینها یک نورند و مانند آن. این گونه از مباحث به هر نتیجهای که منتهی بشود برای ما ثمره اعتقادی دارد، ثمره علمی دارد، اما نتیجه عملی ندارد؛ زیرا ما نه آن توان را داریم که آن حضرت را در ولایت مطلقه [و] همتایی قرآن، الگو قرار بدهیم؛ نه چنین مأموریتی داریم. بخش دوم مربوط به سیره و سنت آن حضرت است که ما هم موظفیم بررسی کنیم و هم مأموریم پیروی کنیم.
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) همتای قرآن در مقام حدوث و بقاء
آن بخش اول به طور اجمال اینجا مطرح میشود؛ نه به طور تفصیل برای اینکه پشتوانه علمی بخش دوم خواهد بود، سرّ اینکه این بانو (سلام الله علیها) حجت بر ائمه (علیهم السلام) است و اگر علیبنابیطالب (سلام الله علیه) نبود، احدی همتای آن حضرت نبود «آدم و من دونه»[1] این است که او [فاطمه] مثل خود قرآن کریم در مقام حدوث و بقاء شکل گرفت؛ قرآن از زمین برنخاست (از فکر کسی تدوین نشد، هیچ عالم بشری این قرآن را تدوین و تنظیم نکرد. سورش، آیاتش، معارفش [و] مفاهیمش را بررسی و انشا نکرد) مستقیماً از جهان غیب نازل شد و در طی 23 سال ماند و برای ابد جای خود را تثبیت کرد، این سه کار را قرآن کرد یعنی از زمین برنخاست [بلکه] از آسمان نازل شد اولاً و نزولش هم 23 سال طول کشید، ثانیاً و ماند که برای ابد بماند، ثالثاً. این طور نیست که _معاذالله_ قابل زوال باشد، از بین رفتنی باشد: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ﴾[2] . انسان کامل مخصوصاً فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هم، وقتی هویت آن حضرت را ارزیابی میکنیم میبینیم در همین مثلث خلاصه میشود: او از زمین برنخاست [بلکه] از آسمان نازل شد و تقریباً همسفر قرآن کریم بود تا قرآن آیاتش سورش نازل میشد، او هم روزانه متکامل میشد ترقی میکرد و تا قرآن به پایان رسید، عمر این بیبی هم به پایان رسید و برای ابد ماند؛ گرچه ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾[3] شامل همه انسانها هست. آن مثلث درباره قرآن روشن است؛ همه ما میدانیم که این کتابی است از ذات اقدس الهی نشئت گرفته [و] هیچ فکری او را تدوین نکرده [است] از آسمان غیب نازل شده، 23 سال به تدریج این کتاب نازل شده؛ بعد از اینکه ﴿الیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾[4] و سایر آیات نازل شد این کتاب؛ نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد «الی یوم القیامة» ماندنی است. پس از آسمان نازل شد، از غیب نازل شد، اولاً در طی 23 سال به تدریج متکامل شد، ثانیاً. تا به ﴿الیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ و مانند آن رسید و ماند برای ابد، ثالثاً. جریان فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) هم همین طور است.
طلیعه آسمانی پیدایش حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)
وقتی وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) به مقام شامخ نبوت بار یافتند [و] به معراج رسیدند، در معراج غذایی میل کردند وقتی از معراج نازل شدند به زمین آمدند دیگر تماسی نداشتند، مگر اینکه آن غذا به صورت نطفه در بیاید، آن میوه آسمانی و غیبی و بهشتی. آن میوه غیبی و بهشتی وقتی در صلب مطهر رسول اکرم [صلّی الله علیه وآله وسلّم] به صورت نطفهٴ فاطمه (سلام الله علیها) درآمد در قرار مکین خدیجه (سلام الله علیها) مستقر شد؛ پس وجود مبارک این بانو نظیر افراد دیگر (نظیر مردها یا زنهای عادی نیست) که نطفه آنها محصول آب و غذا و میوهٴ زمین باشد [و] از زمین برخاسته باشد. همان طوری که قرآن نظیر کتابهای بشری نیست که محصول فکر بشر باشد، نطفه وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) هم محصول آن میوهٴ غیب است (میوه بهشت است) از زمین برنخاست، منتها این چند سالی که طول کشید تا این نطفه مستقر بشود، این مقدمه انعقاد نطفه است. باید وحی نازل بشود، باید پیامبر به آن مقام وحییابی برسد، باید آن انقطاع وحی به عنوان آزمون فرا برسد، باید نوبت معراج فرا برسد، باید پیغمبر به معراج برود، باید در معراج آن میوهٴ بهشتی را میل کند بعد آن نطفه بشود تا بشود فاطمه. وقتی هم که از معراج آمدند یک سال یا کمتر طول کشید تا وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) متکونه بشود، این طلیعه پیدایش و تجلی آن بانو در عالم طبیعت است.
همراهی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) با قرآن در نشئه دنیا
ضلع دوم این مثلث آن است که حالا چون 23 سال این قرآن به تدریج نازل شد؛ این پنج سال اول تقریباً مقدمه بود برای پیدایش چنین معراجی و چنان میوهای و چنین نطفهای. همراه با نزول آیات و سور و معارف قرآن کریم این بانو ترقی میکرد. اگر دو ساله بود در شعب ابیطالب، با آن آیات و مشکلاتی که نازل میشد ترقی میکرد و اگر چند سال در مکه تشریف داشتند، با آیات مکی مترقی میشدند و اگر چند سال در مدینه تشریف داشتند، با آیات مدنی مترقی میشدند.
راههای ارتباط حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) با قرآن
وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) از چندین راه با قرآن رابطه داشت (گاهی مستقیم، گاهی غیر مستقیم) مستقیمش هم دو نحو بود یک نحو مستقیمش این بود که از وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء)، آیات را، تلاوت آیات را، تعلیم کتاب و حکمت را، تزکیه را (این چهار کار را) که وظیفه رسمی پیغمبر بود فرا میگرفت ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهَ﴾[5] ، ﴿یُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ وَالحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِم﴾[6] ؛ این چهار برنامه را مستقیماً از مشهد و مکتب و محضر پدر بزرگوارش استفاده میکرد و هر روز این دو شاگرد را به پیشگاه رسول گرامی میفرستاد یعنی حسن و حسین [علیهما السلام] سفیران فاطمه بودهاند. اینکه در آن قصه هست وجود مبارک امام حسن [علیه السلام] گزارش میداد بعد عرض کرد مادر امروز گویا یک بزرگواری مرا میبیند «قَلّ بیانی و کلّ لسانی لعل سیداً یرعانی»[7] این قضیة فی واقعه نبود که یک روز گزارش داده باشد، هر روز گزارش میدادند، منتها آن روز وجود مبارک علیبنابیطالب (سلام الله علیه) از پشت در یا پرده، ناظر صحنه بود. هر روز وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) حسنین [علیهما السلام] را به مشهد و به محضر و به مکتب پیغمبر میفرستاد، بعد از آنها استنطاق میکرد که امروز چه آیهای نازل شد؟ پیغمبر چه فرمود؟ آیه را چنین معنا کرد، چنان معنا کرد این آیه را با آن آیه چگونه هماهنگ کرد؟ اینها هم را گزارش میدادند. در تکمیل گزارش با پدر بزرگوارش هم مذاکره میکرد. سفیر سومی که وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) داشت علیبنابیطالب بود که باب مدینه علم بود[8] . آن هم مرتب گزارش میداد؛ امروز این آیه نازل شد [و] پیغمبر اینچنین معنا کرد، اینچنین تفسیر کرد و مانند آن. این سه راه را که یکی مستقیم و دوتا غیر مستقیم وجود مبارک بیبی (سلام الله علیها) داشت. راه دیگری که غیر مستقیم است و هر کسی میتواند آن را داشته باشد، منتها گرچه در نظام تکوین هر فیضی که به انسان عادی میرسد به وسیله آن انسان کامل است که «بیمنه رزق الوری وَبوجوده ثبتت الارض وَالسماء»[9] ، ولی به حسب ظاهر انسان یک راه مستقیمی هم با ذات اقدس الهی دارد. آن راه را هم خدا وعده داد که ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ﴾[10] . در سوره «انفال» بالاتر از این را وعده داد ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانًا﴾[11] ؛ شما را به فرقان نائل و متبرک میکند که بالاتر از علم است. خب اینکه فرمود: تقوا پیشه کنید از یک سو، خداوند معلم شما میشود از سوی دیگر ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ﴾. این بیبی (سلام الله علیها) در اثر آن تقوای کامل شاگرد مستقیم ذات اقدس الهی بود معارفی را از آنجا فرا میگرفت و از اینکه در سوره «انفال» خدا وعده داد: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾ این بیبی (سلام الله علیها) مثل أعلای تقوا بود، ذات اقدس الهی فرقان بین حق و باطل را به او عطا کرده است.
این مجموعه اینقدر ادامه داشت تا قرآن به پایان برسد. همین که در اواخر عمر مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) قرآن به پایان رسید و دیگر آیهای نازل نشد طولی هم نکشید که این پدر و آن دختر هر دو رحلت کردند. بیبی (سلام الله علیها) بیش از 75 روز یا 95 روز بعد از رحلت رسول گرامی (سلام الله علیهما) نماند. تقریباً وقتی نازل شدن قرآن تمام شد، عمر این بیبی هم تمام شد. او با قرآن نفس میکشید، با قرآن کامل میشد، با قرآن مترقی بود، با قرآن مأنوس بود، منتها قرآن آمد که بماند این بیبی هم آمد که بماند، بدنش البته رحلت کرده است و اما جان او همچنان زنده است. این بخش اول که پشتوانه مسائل بخش دوم است.
همتایی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) با قرآن در زوال ناپذیری
اما آنچه که ما موظفیم به این بانو اقتدا کنیم و وظیفه داریم، مأمور هستیم و راهش هم ممکن است آن است که این بانو (سلام الله علیها) هم در اعتقادات، هم در اخلاق، هم در حقوق، هم در فقه مطالب فراوانی را فرمودند و عمل کردند و تعلیم دادند و دستور عمل کردن را هم به ما دادند.
سرّ اینکه در پایان بخش اول به این نتیجه رسیدیم که وجود مبارک فاطمه آمد که بماند؛ نه آمد که برود؛ نظیر افراد دیگر نیست که میآیند و میروند بلکه او آمد که بماند و اگر امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) درباره عالمان دین فرمود: «العلماء باقون ما بقی الدهر»[12] مصداق کامل و بالذات این علما خود معصومیناند و چون فرمود: «نحن العلماء وَشیعتنا المتعلمون وَسائر الناس غثاء»[13] و اگر علما شامل غیر معصوم بشود بالعرض و بالتبع است. آن عالمی که ارتباطش به اهل بیت کامل است آن میماند؛ آن عالمی که بهره ولاییاش کم است کم میماند؛ آن که بیولایت است «ذلک میت الاحیاء»[14] مانند دیگران از بین میرود و از یاد میرود.
سوره «کوثر» گواه بر زوال ناپذیری حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
اما اینکه زهرا (سلام الله علیها) آمد که بماند تحلیل بخش پایانی سوره «کوثر» میتواند سند این بحث باشد. در جریان سوره «کوثر» یعنی ﴿إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ ٭ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ٭ إِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ﴾[15] ، مستحضرید که غالب مفسران شیعه و سنی گفتند که عدهای از صنادید قریش، مشرکان، بدخواهان [و] معاندان براساس همان سنتهای باطلی جاهلیت گفتند: پیغمبر بعد از مردن نام او و مکتب او و یاد او از بین میرود؛ برای اینکه او که پسر ندارد[16] . درباره دختر باورشان این بود که.
بنونا بنو أبنائنا و بناتنا ٭٭٭ بنوهن أبناء الرجال الأباعد[17] ؛
این شعر شعار رسمی جاهلیت بود میگفتند که پسران ما و نوههای پسری ما اینها فرزندان ما هستند، اما نوههای دختری ما فرزند ما نیستند؛ اینها فرزند مردان دیگرند «... و بناتنا ٭٭٭ بنوهن أبناء الرجال الأباعد» اینها برای زن حرمتی قائل نبودند؛ برای فرزندهای دختر حرمتی قائل نبودند میگفتند به ما مربوط نیست و میگفتند: چون پیغمبر پسرش قبلاً مُرد و اکنون پسری ندارد و در اواخر عمر به سر میبرد و جز دختر چیزی از او نمانده است، با مردن او مکتب او و نام او و دین او سپری میشود و از بین میرود. آنها چنین شنائتی و چنین سرزنشی داشتند.
ذات اقدس الهی فرمود به اینکه تو برای همیشه میمانی برای اینکه من به تو چیزی دادم که هیچ کسی نمیتواند آن را از بین ببرد و به تو فرزندی دادم که حافظ و مجری آن چیز است. آن چیزی که به تو دادم قرآن است و آن کسی هم که حافظ قرآن، مفسر قرآن، مبیّن قرآن، معلم قرآن، مجری احکام و حدود قرآن است فرزندان همین دخترند، فرمود: ﴿إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ﴾؛ این کوثر مصادیق فراوانی دارد دین است قرآن است و ولایت است ﴿إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ ٭ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ٭ إِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ﴾[18] ؛ یعنی آنهایی که تو را شماتت میکردند بدی تو را میخواستند، انقطاع نسل تو را میخواستند، ابتر بودن تو را در نظر داشتند، آنها ابترند؛ نه تو ابتری. این ابتر این وصف چون در مقام تحدید است مفهوم دارد. اگر بگویند فلان شخص ابتر است، معنایش این نیست که دیگری ابتر نیست؛ چون مفهوم ندارد، ولی اگر در لسان تحدید باشد (در ارزیابی حد گزاری باشد) در مرزبندی باشد در تفکیک باشد، این مفهوم دارد. ﴿إِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ﴾؛ یعنی تو ابتر نیستی، آنها أبترند. آنها منقطع النسلاند تو منقطع النسل نیستی نام او و نام آنها و یاد آنها از بین میرود و نام تو و یاد تو همیشه میماند.
پیامهای سورهٴ «کوثر»
خب، تحلیل ذیل این سورهٴ مبارکهٴ «کوثر» نشأنهٴ آن است چون در مقام تحدید است دوتا پیام دارد: یکی اینکه دشمنان تو منقطع میشوند و از بین میروند؛ یکی اینکه تو از بین نمیروی تو ابتر نیستی تو متصل و پیوستهای. اگر وجود مبارک پیغمبر دختر میداشت و لا غیر، بر اساس گمان باطلی و ظن جاهلی جاهلیت آن را ابتر میپنداشتند، یک. و اگر پسر میداشت پسرش نظیر پسر نوح بود باز او ابتر بود، دو. چون این پسر نه تنها سبب دوام دین پدر نمیشد، بلکه مایه انقراض دین پدر بود، سه. اگر فرزند میداشت فرزند بیتفاوت، کاری به دین نداشت، نه معاند بود، نه مخالف بود، نه مؤالف، باز هم این شخص ابتر بود. قرآن کریم فرمود: اینچنین نیست که تو فرزند طالح داشته باشی یا بیتفاوت داشته باشی، فرزند صالح داری و مصلح داری و اهل قرآن داری و همتای قرآن داری و از بین نمیرود و از همین دختر هم هست. هم به دختر بها میدهد هم او را حافظ قرآن میداند و از نسل او مجریان و مفسران قرآن به بار میآورد که باعث دوام نبوت و بقای وحی و مکتب و رسالت باشد که تو ابتر نیستی تو مستدام و مستمری [و] آنها ابترند: ﴿إِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ﴾.
بنابراین این بانو توانست حافظ قرآن باشد چون خودش هم همتای با قرآن از غیب به زمین آمد اولاً. تا قرآن ادامه داشت او هم تدریجاً متکامل بود ثانیاً، وقتی قرآن منقطع شد او هم رحلت کرد ثالثاً، قرآن آمد که برای ابد بماند این بانو هم نازل شد که برای ابد بماند رابعاً ماندنش هم به همین است.
عصمت، محور حجیّت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
اینکه گاهی گفته میشود این بانو حجت بر ائمه (علیهم السلام) است؛ برای این جهت است که در حجیت، نبوّت یا رسالت یا امامت لازم نیست؛ آنچه که محور حجیت است. عصمت است اگر یک انسانی معصوم بود. ما یقین داریم حرف او فعل او تقریر او سکوت او و قیام او و قعود او حجت خداست. اینکه در زیارت «آلیس» به پیشگاه ولی عصر (ارواحنا فداه) سلام عرض میکنیم، به تک تک حالات او سلام عرض میکنیم؛ برای اینکه تک تک حالات او معصومانه است «السلام علیک حین تقوم، السلام علیکم حین تقعد، السلام علیک حین تقرأ وَتبین، حین ترکع وَتسجد»؛ آن وقتی که برمیخیزی، آن وقتی که مینشینی، آن وقتی که سخن میگویی، آن وقتی که تقریر میکنی، آن وقتی که رکوع داری، آن وقتی که سجود داری. جامع همه اینها همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آمده است که ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی﴾[19] خب اگر کسی معصوم بود، حیات و مماتش این است، شئون حیات و ممات این است [و] ما به تک تک این شئون معصومانهٴ معصوم عرض ادب میکنیم.
معیار حجیت عصمت است؛ نه نبوت و نه رسالت و نه امامت و چون این بانو (سلام الله علیها) معصومه است، حجت خداست.
سرّ حجیت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بر ائمه
اینکه گاهی علیبنابیطالب (سلام الله علیه) به سخنان بیبی استشهاد میکند که فاطمه چنین گفته است این استدلال به قول حجتالله است[20] ؛ اما سر اینکه او حجت بر معصوم هم هست، این است که ائمه (علیهم السلام) عالم غیباند «بما کان وبما یکون وَبما هو کائن الی یوم القیامة»؛ اما منابع علمی اینها گاهی از رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) شنیدهاند، گاهی از باطن قرآن کمک میگیرند و گاهی از مصحف فاطمه [است] وقتی امام معصوم (سلام الله علیه) دارد خبر غیب میدهد؛ از او سؤال میکنند که این خبر غیب را از کجا گرفتهای. میگوید: در مصحف مادرمان [است] خب، این مصحف فاطمه چیست؟ همان است که جبرئیل (سلام الله علیه) نازل میشد و این معارف را میفرمود و وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) تلقی میکرد؛ بعد به امیرالمؤمنین میفرمود [و] امیرالمؤمنین املای او را نوشته و کتابت میکرد (کاتب این بخش از وحی هم بود)، شده مصحف فاطمه. آن وحی تشریعی بود که با انقطاع عمر مبارک رسول گرامی (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) به پایان رسید.
انقطاع وحی تشریعی و باقی بودن وحی تسدیدی
اگر در نهجالبلاغه آمده است که وجود مبارک امیرالمؤمنین درباره رحلت پیغمبر (سلام الله علیهما) فرمود: «لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوّة والانباء من أخبار السماء»[21] آن ناظر به وحی تشریعی است، وگرنه وحی تسدیدی، تعریفی، انبائی (انحا و اقسام وحی) که «الی یوم القیامة» مخصوصاً در شبهای قدر نازل میشود، این دوام دارد. این گونه از وحیها در شبهای جمعه در لیالی قدر بر ائمه (علیهم السلام) نازل میشد و وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) هم نازل میشود. این وحی قطع نشده است؛ اینگونه از معارف غیبی به وسیله جبرئیل (سلام الله علیه) نازل میشد، فاطمه (سلام الله علیها) تلقی میکرد و اینها را حفظ میکرد و برای امیرالمؤمنین املا میفرمود، وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) اینها را مینوشت، شده مصحف فاطمه و این مصحف الآن در نزد وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) هست. این از منابع علم غیب ائمه (علیهم السلام) است که وقتی از یک امام معصومی سؤال میکردند یا گاهی خود آنها بلا واسطه و قبل از سؤال و مستقیم میفرمودند: در مصحف جده ما (در مصحف فاطمه) چنین آمده است. این میشود حجت خدا بر خلق اجمعین، مخصوصاً در معارف غیبی نسبت به ائمه اطهار (سلام الله علیهم اجمعین).
ضرورت تأسی به حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
حالا این بانو که برای همه ما اسوه است در این بخش ما موظفیم مثل آن حضرت حرکت کنیم منتها او در حد آفتاب [و] ما در حد شمع او فضای کل جهان را روشن میکند منتها ما در زندگی خاص خودمان مثل شمع نور میدهیم و فضای زندگی خود را روشن کنیم.
والاترین مصلحت، محصول خالصانهترین عبادت
این است که فرمود: «من أصعد الی الله خالص عبادته أهبط الله عزّوجلّ إلیه أفضل مصلحته»[22] ؛ فرمود: اگر کسی عمل خالص بکند و این قدرت را داشته باشد که عمل خالص را به پیشگاه ذات اقدس الهی ببرد، ذات اقدس الهی بهترین و والاترین مصلحت او را به او عطا میکند و نازل میکند. یک وقت انسان کار خوب انجام میدهد و دیگر به این فکر نیست که من این کار خوب را حفظ بکنم. این مثل یک باغبانی است که یک نهالی را غرس کرده است و دیگر به فکر آبیاری او نیست. ممکن است او دیم یعنی آنچه که به وسیله باران در بیابانها رشد میکند، مستدام هم هست. اینها را میگویند دیم و واژه عربی هم هست. اگر کسی دیمی کار کرد گاهی محصول میگیرد، گاهی نمیگیرد و مانند آن. ما مأموریم که مثل یک باغبانی که در کنار منزلش یک گلی یا نهالی را غرس کرده؛ مثل فرزند از او نگهداری کنیم. دائماً مواظب او باشیم حدوثاً و بقائاً. پس یک وقتی کسی کار خیر انجام میدهد به این فکر نیست که آن را حفظ بکند؛ گاهی آن [کارخیر] را میگوید، گاهی آن را با منت ذکر میکند گاهی مثلاً خوشش میآید که دیگران بازگو کنند یا از آن بهرهبرداری کنند (بهرهبرداری تبلیغی و سیاسی) این شخص کار خوب کرده است و اما آن کار خوب زمینی است همین جا ماند. برخیها کار خوب انجام میدهند برای ضبط و نگهداری او هم تلاش و کوشش میکنند اما تا یک مدت محدودی. برخیها تلاش و کوشششان زیاد هست اما آن قدرت را ندارند که بالا ببرند. وجود مبارک بیبی (سلام الله علیها) نفرمود اگر کسی کار خوب بکند، خدا بهترین مصلحت را به او میدهد فرمود: کار خوب بکن، این را نگه بدار، این را هدیه بکن، برو و ببر. تا انسان بالا نرود که نمیتواند یک هدیهای را به پیشگاه ذات اقدس الهی اهدا بکند، فرمود: «من أصعد الی الله خالص عبادته أهبط الله عزّوجلّ إلیه أفضل مصلحته»[23] اگر یک کسی کار خوب کرد و این کار را حدوثاً و بقائاً طاهر نگه داشت (آلوده نکرد) و همراه کار خوب رفت؛ چون ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾[24] ، بالا رفتن کار هر کسی نیست؛ بالا برود و این بار را هم به همراه داشته باشد تا به «لدی الله» برسد و به خدا تقدیم بکند. اگر کسی به جایی رسید که خودش کار خیر خود را به خدا تقدیم کرد خودش بالا برد؛ نه ملائکه بالا ببرند؛ کار خیر را ملائکه میبرند گزارش میدهند بالأخره جواب را هم آنها میآورند؛ آن بردن و آوردن هر دو مع الواسطه است، بهرهاش هم کم است، ولی اگر کسی خودش آن هنر را داشته باشد که همراه ملائکه بالا برود و این کار خیر خود را به پیشگاه ذات اقدس الهی تقدیم بکند؛ خودش اصعاد کند، خودش به همراه عمل برود، آنگاه فاضلترین مصلحت او را ذات اقدس الهی نازل میکند؛ خود خدا؛ نه به فرشتهها بگوید: «أهبط الله عزّوجلّ إلیه أفضل مصلحته» خب، این دستوری است که وجود مبارک بیبی به ما داده است فرمود این کار شدنی است [و] این کار را انجام بدهید و مانند آن. ...
ذکر مصیبت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
... حالا که به اینجا رسیدیم من مصیبتم را با همین شعر تلفیق میکنم که ما نرویم در خانه فاطمه چون خودش به سراغ ما میآید «مرو ای گدای مسکین تو در سرای زهرا» ما همین که آمدیم اینجا [و] گفتیم: «صلّی الله علیکِ یا بنت رسول الله السلام علیک وَ علی أبیک و علی بعلک و بنیک و علی السرّ المستودع فیک» همین که آمدیم، عرض حاجت کردیم. وجود مبارک امیرالمؤمنین در مراسم تجهیز زهرا اشک ریخت عرض کرد: یا رسول الله! برای من بسیار گران و سخت و تلخ است که این مصیبت را تحمل کنم. «قلّ یارسول الله عن صفیتک صبری» «ستنبئک ابنتک»[25] ؛ یا رسول الله! این دخترت که زود به شما ملحق شدند، تمام جریان سقیفه و غیر سقیفه را به عرض شما میرساند که من هیچ کوتاهی نکردم. هر چه دستور دادی عمل کردم «فأحفها السؤال و استخبرها الحال»[26] ؛ شما هم جریان را یکی پس از دیگری از این بانو سؤال بکنید. انسان که دردمند است دردش را بگوید یک مقداری سبک میشود، بعد عرض کرد: یا رسول الله، برای کوبیدن فاطمه (سلام الله علیها) تنها هیئت حاکم قیام نکرد، اینها مردم را هم شوراندند؛ همه جمع شدند اجماع کردند تا زهرا را منزوی کنند. آن گزارشی که دخترت به عرض شما میرساند این است که «بتظافر أمتک علی هضمها»[27] ؛ تنها از دولت برنمیآمد که زهرا را منزوی کند تنها از ملت ساخته نبود که زهرا را منزوی کند؛ این دولت با آن ملت، این ملت با آن دولت دست نشانده، اجماع کردند که زهرا را منزوی کنند. میبینید سخن از فدک نبود. شخصیت فاطمه کسی بود که تا همه جمع نمیشدند نمیتوانستند او را منزوی کنند؛ گرچه نتوانستند، ولی بالأخره برای انزوای او همه زحمت کشیدند؛ یکی گفت «آتش بیاور»؛ یکی گفت «آتش بزن»؛ یکی گفت «غلاف شمشیر بیاور»؛ یکی گفت «غلاف شمشیر بزن»؛ یکی گفت «فدک را بگیر» همه جمع شدند، همه جمع شدند: «بتظافر أمتک علی هضمها» اینکه به حضرت امیر (سلام الله علیه) پیشنهاد دادند که [فاطمه] یا شب گریه کند یا روز؛ این نه برای آن بود که مثلاً گریه وجود مبارک حضرت زهرا (سلام الله علیها) نمیگذاشت کسی بخوابد [و] باعث اذیت بود؛ اینها نبود. اینها چون مکرر از پیغمبر شنیدند که رضای زهرا، رضای خداست؛ غضب زهرا، غضب خداست؛ رضا و غضب فاطمه (سلام الله علیها) رضا و غضب پیغمبر است؛ رضا و غضب پیغمبر رضای خداست .[28] اینها میگفتند: این همه گریه آن حضرت، نشانه آن است که از ما ناراضی است؛ برای اینکه زنهای مهاجر و انصار بعد از جریان سقیفه وقتی رفتند خطبه دوم را حضرت خواند. این خطبه دوم خیلی فولادین است؛ یعنی برای هر کلمهاش باید به لغت مراجع کنیم. این زنهای مهاجر و انصار آمدند به مردهایشان گفتند، آنها دوباره برگشتند که جبران کنند، فرمود: گذشت. این خطبه دوم و خطبه اول که خطبه اول در مسجد، خطبه دوم در منزل آنها را بیدار کرد، فهمیدند که حضرت از آنها ناراضی است. گفتند: یک قدری نارضایتیشان را کم بکنند، سخن از گریه نبود؛ میدانستند مقام این بیبی چیست. مرحوم شیخ مفید است ظاهراً ایشان نقل میکند وقتی بیبی (سلام الله علیها) آمده علیبنابیطالب را آن وضع با سر برهنه زیر منبر بالای سرش شمشیر دید فرمود: «لئن لم تکن عنه لأنشرن شعری ولأشقن جیبی ولآتین قبر أبی ولأصیحن إلی ربی» ؛[29] فرمود: دست از پسر عموی من بردارید وگرنه سرم را برای نفرین کردن برهنه میکنم سخن از لرزش ستون مسجد نبود. مرحوم شیخ مفید نقل میکند که وجود مبارک علیبنابیطالب [علیه السلام] به سلمان فرمود: «یا سلمان إنی أری جنبتی المدینة تکفئان» ؛[30] فرمود سلمان! همین که زهرا تصمیم نفرین گرفت من میبینم دو طرف این مدینه دارد میلرزد؛ اگر این عذاب بیاید چه کنیم: «إنّی أری جنبتی المدینة تکفئان»؛ دو طرف این شهر دارد میلرزد؛ نه ستون مسجد. اگر این شهر زیر و رو بشود چه کنیم؟ این فاطمه است. حالا شما خطبه زینب کبرا (سلام الله علیها) را در کوفه قرائت کنید؛ میبینید بسیاری از جملههای بلند آن خطبه از مادرش گرفته شده [است] بسیاری از جملههای بلند خطبه زینب کبرا (سلام الله علیها) در بازار کوفه از خطبه نورانی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) گرفته شده [است] اگر مرحوم صدرالمتألّهین (رضوان الله علیه) در آن رساله شریفش میگوید حسینبنعلی را در سقیفه بنیساعده شهید کردند، همین است: «قُتل الحسین ابن علی فی السقیفة». این میگوید: اگر نبود آن آتش زدن یا آتش آوردن در خانه فاطمه هرگز خیمههای بچههای ابیعبدالله را آتش نمیزدند، هرگز آن مرغهای بیپر را...
«السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و یا معدن الرسالة و یا مهبط الوحی و رحمة الله و برکاته»
نسئلک اللهم و ندعوک بإسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم یا الله ... یا الله !
پاورقی : ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] ـ اصول کافی، ج1، ص461؛ عن یونس بن ظبیان عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: سمعته یقول: «لولا أنّ الله تبارک و تعالی خلق أمیرالمؤمنین (علیهالسلام) لفاطمة ما کان لها کفؤ علی ظهر الأرض من آدم و من دونه».
[2] ـ سورهٴ فصلت، آیهٴ 42.
[3] ـ سورهٴ زمر، آیهٴ 30.
[4] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ 3.
[5] ـ سورهٴ آلعمران، آیهٴ 164.
[6] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 129.
[7] ـ بحارالانوار، ج43ن ص338؛ أبو السعادات فی الفضائل؛ أنه أملی الشیخ أبوالفتوح فی مدرسة الناجیة؛ «أن الحسن بن علی (ع) کان یحضر مجلس رسول الله (ص) وهو ابن سبع سنین فیسمع الوحی فیحفظه فیأتی أمه فیلقی إلیها ما حفظه کلما دخل علی (ع) وجد عندها علماً بالتنزیل فیسألها عن ذلک فقالت: من ولدک الحسن فتخفی یوماً فی الدار وقد دخل الحسن وقد سمع الوحی فأراد أن یلقیه إلیها فارتج علیه فعجبت أمه من ذلک فقال لا تعجبین یا أماه فإن کبیراً یسمعنی فاستماعه قد أوقفنی فخرج علی (ع) فقبّله» وفی روایة «یا أماه قل بیانی و کل لسانی لعل سیداً یرعانی».
[8] ـ وسائل الشیعه، ج27، ص34؛ وعن النبی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) أنّه قال: «أنا مدینة العلم وعلیٌّ بابها».
[9] ـ مفاتیح الجنان، دعای عدیله.
[10] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 282.
[11] ـ سورهٴ انفال، آیهٴ 29.
[12] ـ نهجالبلاغه، حکمت 147.
[13] ـ اعلام الوری، ص284.
[14] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 87.
[15] ـ سورهٴ کوثر.
[16] ـ بحارالانوار، ج17، ص203.
[17] ـ شرح نهجالبلاغه، ج11، ص28.
[18] ـ سورهٴ کوثر.
[19] ـ سورهٴ انعام، آیهٴ 162.
[20] ـ الخصال، ج2، ص618 ؛ حضرت امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) در حدیث اربعمائه، بعد از سفارش به گفتار خوب در مراسم تجهیز مردگان، چنین فرموده است: «فأنّ فاطمة بنت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) لما قبض ابوها ساعدتها جمیع بنات بنیهاشم؛ فقالت: دعوا التعداد و علیکم بالدعاء»؛ یعنی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بعد از ارتحال رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به زنان بنیهاشم که او را در ماتم یاری میکردند و زینتها را رها کرده و لباس سوگ در برنموده، مرثیه میخواندند، فرمود: این حالت را رها کنید و بر شماست دعا ونیایش.
[21] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 235.
[22] ـ بحارالانوار، ج67، ص249 و 250.
[23] ـ بحارالانوار، ج67، ص249 و 250..
[24] ـ سورهٴ فاطر، آیهٴ 10.
[25] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 202.
[26] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 202.
[27] ـ کافی، ج1، ص459.
[28] ـ بحارالانوار، ج27، ص116 ؛ عن سلمان الفارسی قال: قال رسول الله: (صلّی الله علیه وآله وسلّم) یا سلمان؛ من أحب فاطمة ابنتی فهو فی الجنّة معی و من أبغضها فهو فی النار. یاسلمان؛ حب فاطمة ینفع فی مائة موطن أیسر تلک المواطن الموت والقبر والمیزان والمحشر والصراط والمحاسبة. فمن رضیت عنه ابنتی فاطمة رضیت عنه ومن رضیت عنه رضی الله عنه، ومن غضبت علیه فاطمة غضبت علیه ومن غضبت علیه غضب الله علیه، یاسلمان ویل لمن یظلمها ویظلم ذریتها وشیعتها.
[29] ـ بحارالانوار، ج28، ص228؛ اختصاص شیخ مفید، ص186
[30] ـ همان.
برگرفته شده از khademolhosein.blog.ir
در کلام سلاله زهرا//
خورشید درخشان اظهر زهراى اطهر
در قضیه حضرت صدّیقه طاهره سلاماللَّهعلیها، نکات خیلى مهمّى وجود دارد؛ لیکن یک نکته که با وضع شما جوانان مؤمن و انقلابى تطبیق مىکند، این است که همه این افتخارات و کارهاى بزرگ و مقامات عالىِ معنوى و دستنیافتنىِ آن انسان والا و آن زنِ بىنظیر تاریخ بشر و سیّده زنان عالم، و ضمناً همه آن صبرها و ایستادگیها و موقعشناسیها و کلمات پربارى که در این زمانها از ایشان صادر شده است - همه این حوادث بزرگ - در دوران کوتاه جوانى این بزرگوار اتّفاق افتاده است. یک وقت این قضیه را به عنوان یک موضوع مرثیهسرایى مطرح مىکنیم و مىگوییم که این بزرگوار سنّ کمى داشتند یا جوان بودند، که این، موضوعِ مصیبتخوانى و مرثیهسرایى مىشود. یک وقت این را به عنوان یک امر قابل تدبّر و حاوى درسها مىدانیم و با این چشم نگاه مىکنیم؛ آن وقت اهمیت ویژهاى پیدا مىکند.
چگونه یک انسان در دوران کوتاه زندگى، از مبدأ کودکى به بعد تا زمان شهادت - که معروف این است که آن بزرگوار هجده ساله بودند و بعضى هم تا سنّ بیستودو و بیستوچهار سال گفتهاند - این همه معارف و این همه علوّ مقامات معنوى را به دست آورَد! این، حاکى از یک تربیت فوقالعاده فوق بشرى است.
آن زمان که در شعب ابىطالب همه راههاى عافیت بر مسلمانان و وجود مقدّس نبىّاسلام (ص) بسته شده بود؛ نه امکانات زیستى، نه امکانات رفاهى، نه آسودگى خاطر؛ دائم دغدغه تهاجمِ دشمنان، دائم خبرهاى بد، صداى گریه کودکان از گرسنگى بلند، انواع ناراحتیهایى که در آن درّه خشک وجود داشت و این عدّه خانواده مسلمان براى مدّت سه سال مجبور به اقامت شده بودند - و چه سختیها کشیدند و همه این سختیها هم از مبدأ یکایک این انسانها از کوچک و بزرگ حرکت مىکرد و روى دوش پیامبر اسلام مىنشست. چون رهبر بود؛ چون همه به او متّکى بودند، همه دردها را پیش او مىآوردند، همه فشارها را او حس مىکرد - در چنین وضعیت سرشار از سختى و محنت و فشار و ناراحتىِ ناشى از دعوت در راه خدا و صبر در راه او - اتفاقاً در همین ایام جناب ابىطالب هم از دنیا مىرود؛ جناب خدیجه کبرى هم در مدّت کوتاهى به رضوان الهى و لقاءاللَّه مىپیوندد و پیامبر، تنهاى تنهاست - فاطمه زهرا، این دختر چند ساله - حالا بنا به اختلاف روایات، پنج ساله، شش ساله، هفت ساله، ده ساله - تنها کسى است که پیامبرِ با این عظمت به او تکیه مىکند. او مثل مادر از پدر بزرگوار خود پذیرایى مىکند، که این قضیه «فاطمة امّ ابیها» مربوط به اینجاست.
این عظمت را ببینید! یک دختر بچه کمسال، در دوران سختترین محنتها، به فریاد بزرگترین انسانها مىشتابد! شوخى نیست. همان عنصر است که در طول زمان، در دوران جوانى تا پانزده سالگى و شانزده سالگى و هجده سالگى - بالاخره تا آخر عمر کوتاه - این همه مقامات معنوى را تجربه مىکند و این همه کار بزرگ انجام مىدهد و این همه در تاریخ تشیّع و اسلام اثر مىگذارد و خورشید درخشانى مىشود که تا دنیا، دنیاست، خورشید درخشان اظهر زهراى اطهر خواهد درخشید. همه این آثار، از حیات و زندگى و خصوصیّات یک جوان نشأت گرفته است. (بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه، 26/6/1376)
پارههای دل/ روضه مکتوب
روضه مرحوم علامه طباطبایی در مصیبت مادرشان حضرت زهرا(س)
پاسی از شب گذشته و سر و صداها خوابیده بود و دیدگان به خواب رفته بودند که علی(ع) از جا برداشت تا وصیت های فاطمه زهرا(ع) را عملی سازد.
آری؛ آن بدن نحیف را که مصائب فراوان، چونان هلال ماه ذوبش ساخته بود؛ آری آن بدن پاک را روی دست خویش حمل کرد تا مراسم اسلامی را در موردش جاری فرماید. آن بدن پاک را روی محل غسل قرار داد. همان گونه که حضرت صدیقه خواسته بود لباس فاطمه از تن بیرون نیاورد، زیرا که نیازی نبود جامه را از آن بدنی که خدای متعال پاکش قرار داده بیرون کند (و شاید فاطمه(ع) از فرط حیا و شرم نمی خواست شوهر بزرگوارش اثر صدمه در و تازیانه و غلاف شمشیر را به پشت و پهلو و بازوی همسرش ببیند، چنان که تا آن روز هم که علی فاطمه را غسل می داد، زهرا کیفیت حال خود را به او نگفته بود.)
به ریختن آب بر روی بدن از روی جامه اکتفا فرمود؛ همان گونه که رسول گرامی اسلام(ص) را غسل داده بود.
در این مراسم اسما یعنی آن بانوی با وفای پاک که در ابراز علاقه و محبت حسنه اش نسبت به اهل بیت رسول خدا(ص) وفادار و با استقامت مانده بود نیز شرکت داشت، یعنی آب به دست علی(ع) می ریخت تا حضرت فاطمه را بشوید.
علی(ع) هنگام غسل فاطمه(ع) می گفت: «خدایا! فاطمه(ع) کنیز تو و دختر رسول و برگزیده تو است. خدایا! حجتش را به او تلقین کن، و برهانش را بزرگ بدار، و درجه اش را عالی کن، و او را با پدرش محمد(ص) همنشین گردان.»
و سپس با همان پرده ای که بدن رسول خدا(ص) را خشک کرد، بدن زهرا(ع) را خشک نمود.
آری، به واقع این مراسم تغسیل زهرا نیست، مرور مصیبت و درد، و تداعی محنت است! با مراسم غسل، همه آنچه فاطمه(ع) از علی(ع) مخفی کرده بود، آشکار شد و داغ مصیبت زهرا خانه دل همسرش را شعله ور نمود.
یعقوبی در تاریخ خود گوید: «بعضی از زن های پیامبراکرم(ص) در حال بیماری فاطمه(ع) آمدند، و گفتند: ای دختر پیغمبر! در غسل دادن خود برای ما نصیبی قرار بدهد! فرمود: می خواهید درباره من حرف هایی بگویید که در حق مادرم خدیجه گفتید! من احتیاجی به شما ندارم. الان از دنیای شما بدم می آید، و از فراق شما شادم؛ خدا و رسول را ملاقات خواهم کرد با حسرت هایی که در دل دادم. حق مرا حفظ و احترام مرا رعایت، و وصیت پدرم را درباره من قبول نکردند.»
اعجاز فاطمی//
ماجرای مشرف شدن یک خانواده به اسلام، از زبان آیه الله العظمی سید محمد هادی میلانی
روزی در حال صبحت کردن با گروهی از مردمی که برای پرسیدن سوالات شرعیشان مراجعه کردند، بودم که ناگهان مرد و زنی وارد شدند و گفتند: «می خواهیم به دین اسلام مشرف شویم!»
علت این تصیمم را جویا شدم، آنها گفتند: «ما از کشور آلمان آمده ایم و این ها زن و فرزندان من هستند. این دخترم، طوری استخوان های پهلویش شکست که پزشکان از مداوای او عاجز شدند و پس از صرف هزینه های بسیار گفتند باید پهلوی او را عمل کرد، ولی خطرناک است.
دخترم حاضر نشد و گفت: «در بستر بیماری بمیرم بهتر از این است که زیر عمل قرار گیرم.»
لذا او را به خانه آوردیم، یک خدمتکار ایرانی داریم به نام «بی بی» یک روز دخترم او را صدا زد، همین طور که داشت برای او درد دل می کرد، گفت: «بی بی! این درد واقعاً بد دردی است، حاضرم مبلغ 12میلیون را که اندوخته ام با هشت میلیون دیگر از برادر و پدرم بگیرم و این بیست میلیون را به دکتری بدهم که مرا صحیح و سالم کند. ولی فکر نکنم دکتری پیدا شود که بتواند مرا خوب کند! و من ناکام و جوان مرگ با دلی پر غصه از دنیا می روم.» سپس شروع کرد به گریه و ناله کردن.
بی بی گفت: «ای خانم! من یک دکتر و پزشک سراغ دارم!»
گفت: «این مبلغ را به او می دهم.»
بی بی گفت: «پول مال خودت باشد و بدان که من سیده هستم و جدة من فاطمه زهرا(س) است که او مثل تو پهلویش شکسته بود و اگر می خواهی خوب شوی با حال و اشک ریزان بگو: «ای فاطمه پهلو شکسته!»
دخترم گریه اش گرفت و شروع کرد به گفتن «ای فاطمة پهلو شکسته!» بی بی نیز به گوشه ای از خانه رفت و با گریه گفت: «ای فاطمة زهرا! من یک بیمار آلمانی در خانه ات آورده ام.»
من هم آمدم توی حیاط خانه و با حال اشک آلود می گفتم: «ای فاطمه پهلو شکسته!»
همه در شور و حال عجیبی بودیم که ناگهان دخترم صدا زد: «پدر بیا!» ما هراسان آمدیم نزد دخترم، دیدیم که کاملاً شفا یافته است!
دخترم گفت: «الان یک بانوی مجلله ای آمد و بر پهلوی من دستی کشید و فرمود: خوب می شوی! گفتم شما چه کسی هستید؟»
فرمود: «من همان کسی هستم که الان صدایش زدی؛ من فاطمه پهلو شکسته هستم!»
حضرت آیه الله! الان ما آمده ایم مسلمان شویم.»
منبع: کتاب آتش در حرم
چشمه معرفت/ شخصیت حضرت فاطمه زهرا(س) در اندیشه شهید مطهری
زهرا، عالی ترین مدل انسانیت
اهل بیت پیغمبر(ص) انسانهای ساخته شده هستند؛ انسانهای ساخته شده مطابق عالی ترین مدل انسانیت. آن مدلی که خدای انسان برای انسان معین کرده است. پیغمبر(ص) فرمود: «انا ادیب الله و علی ادیبی» (بحار، ج 16، ص 231) من تربیت شده خدا هستم و علی(ع) تربیت شده من است. علی(ع) یعنی یک انسان نمونه، یک انسان کامل؛ زهرا(س) یعنی یک انسان نمونه، یک انسان کامل. علی(ع) انسانی است که سخن او، رفتار و کردار او، نمونه و درس است و زهرا(س) همچنین. (آشنایی با قرآن، ج 7، ص 56)
تکریم فاطمه(س) در قرآن
در سوره مبارکه دهر برای اهل بهشت و ابرار انواع نعمتها غیر از نعمت حورالعین اسم برده شد. در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا در این سوره از حورالعین نامی نمیبرد؟ این سؤالی است که مفسران - حتی مفسران اهل تسنن - مطرح کردهاند. در تفسیر المیزان نکتهای را از تفسیر ابوالسعود نقل میکند و معلوم نیست که او اولین بار این نکته را ذکر کرده است یا خیر؟ و نیز او متوجه شده که این نکته در روایات هم هست و در میان اهل سنت شاید اول کس او متوجه شد چرا در این آیات نامی از حورالعین برده نشده است؟ میگوید برای این که قبلا سخن ابرار بود و این آیه شأن نزولش فاطمه و حسن و حسین(ع) است، چون در اینجا نام فاطمه بوده است، خداوند اکراما لفاطمه ، اسمی از حورالعین نبرده است. (شهید مطهری، آشنایی با قرآن، ج 11، ص 79، المیزان ج20، ص210)
مقام حضرت زهرا(س)
در تاریخ اسلام، زنان قدیسه و عالی قدر فراوانند. کمتر مردی است به پایه خدیجه برسد، و هیچ مردی جز پیغمبر و علی(ع) به پایه حضرت زهرا(س) نمیرسد. حضرت زهرا(س) بر فرزندان خود که امامند و بر پیغمبران غیر از خاتم الانبیاء برتری دارد. اسلام در سیر من الخلق الی الحق، یعنی در حرکت به سوی خدا هیچ تفاوتی میان زن و مرد قائل نیست. تفاوتی که اسلام قائل است در سیر من الحق الی الخلق است، در بازگشت از حق به سوی مردم و تحمل مسئولیت پیغمبری است که مرد را برای این کار مناسب تر دانسته است. (نظام حقوق زن در اسلام، ص 119)
عمل فاطمه(س)
در روایت است که پیامبر اکرم(ص) رو میکند به یگانه فرزند عزیزش، وجود مقدس صدیقه طاهره سلامالله علیها ـ آن کسی که دربارهاش میگوید: «بضعه منی»، او پاره جگر من است ـ و میگوید: «یا فاطمه اعملی بنفسک»؛ دخترکم، خودت برای خودت عمل کن. «انی لا أغنی عنک شیئا»؛ من به درد تو نمیخورم، از انتساب با من کاری ساخته نیست، تعلیمات مرا بپذیر و دستورات مرا عمل کن، مگو پدرم پیغمبر است، به دردت نمیخورد، به دستور پدرت عمل کردن به دردت میخورد. آن وقت شما زندگی همین حضرت زهرا(س) را مطالعه کنید، میبینید در فکر این انسان گویا وجود ندارد که من دختر پیغمبر آخرالزمان هستم. حدیث است که وقتی به محراب عبادت میایستاد، بدنش به لرزه درمی آمد. از خوف خدا گریه میکرد، شبهای جمعه را تا صبح نمیخوابید و میگریست. اینها همه به انسان نوعی بیداری و آگاهی مسئولیت آمیز و تعهد خیز میدهد. (حق و باطل ص 110، حکمتها و اندرزها، ج1، ص63)
عزای خیال/ برشی از کتاب «کشتی پهلو گرفته» نوشت سید مهدی شجاعی
سرور زنان عالم
این پای را بگو از ارتعاش بایستد، این دست را بگو که دست بدارد از این لرزش مدام، این قلب را بگو که نلرزد، این بغض را بگو که نشکند و اشک از ناودان چشم نریزد.
این دل بیتاب را بگو که فاطمه هست، نمرده است.
ای جلوه خدا! ای یادگار رسول! زیستن، بیتو چه سخت است.
ماندن، بیتو چه دشوار.
این مرگ، مرگ تو نیست. مرگ عالم است. حیات بیتو، حیات نیست.
این مرگ نقطه ختمی است بر کتاب جهان.
زمین با چه دلی تو را در خویش میگیرد و متلاشی نمیشود؟
آسمان با چه چشمی به رفتن تو مینگرد که از هم نمیپاشد و فرو نمیریزد؟
خدا اگر نبود من چه میکردم با این مصیبت عظمی؟
اِنّاِلله و انّا اِلیْه راجِعُون.
مرثیه فاطمی//
چون فاطمه مظهر صفات یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
همتای علی و در جهان بی همتا
زهراست محمّد و محمّد زهراست
***
به روز حشر در دلهای محزون
شود هول قیامت هردم افزون
رسد چون نوبت عفو و شفاعت
ندا آید که " أین الفاطمیون "
***استاد حاج حبیب الله چایچیان(حسان)***
دکتر حسن خیری
قانون استخدام خاستگاه جامعه:
انسان به خاطر احتیاجات تکوینی بیشتری که از حیوانات دارد و نواقص بیشتری که در وجود او است نمی تواند همه نواقص خود را به تنهایی تکمیل کند و همه حوایج وجودی اش را نیز برآورد، به این معنا که یک فرد از انسان، زندگی انسانی اش تمام نمی شود در حالی که خودش باشد و خودش، بلکه محتاج است به این که نخست یک اجتماع کوچک خانواده ای تشکیل شود و سپس یک اجتماع بزرگ شهری به وجود آید و از مسیر ازدواج و تعاون و همکاری با دیگران جمع شود و همه با هم و با همه ی قوایشان که بدان مجهزند در رفع حوائج هم بکوشند و سپس حاصل زحمات را بین هم تقسیم کنند و هر کس به قدر شأنی که در اجتماع دارد سهم خود را از آن بگیرد ... مسأله مدنیت و اجتماعی زندگی کردن طبیعی انسان نیست و چنین نیست که از ناحیه ی طبیعت تحریک بر این معنا شود بلکه او طبیعت دیگری دارد که نتیجه ی آن به وجود آمدن قهری مدنیت است و آن این است که: «انسان طبعا نمی خواهد دیگران را به نفع خود استخدام کند. حال هر کس و هر چه می خواهد باشد حتی یک آهن پاره را ببیند بر می دارد و می گوید روزی بدرد می خورد، تا چه رسد به گیاهان و حیوانات و معلوم است چنین کسی به استخدام افرادی دیگر از نوع خود جدی تری است چون زبان آنها را می داند، لیکن همین که تصمیم می گیرد آنها را استخدام کند متوجه می شود که آنها هم عینا مثل خود اویند و بکله از او جری ترند، می خواهند خود او را زیر بار بکشند، خلاصه امیالی که او دارد آنها نیز دارند، لذا ناگزیر می شود با آنها از در مسالمت در آید وحقوق مساوی حق خود برای آنها قائل شود و نتیجه و سرانجام این برخورد و تضاد بین منافع آن است که بعضی با بعضی دیگر در عمل تعاونی شرکت جویند و حاصل دسترنج حاصل از همه کارها بین آنها تقسیم شود و به هر کس مقداری که استحقاق دارد برسد». (2)
اضطراری بودن تشکیل جامعه:
درتبیین خاستگاه جامعه، «توماس هابس» به بررسی طبیعت آدمی پرداخته و معتقد است طبیعت انسان درنده خو و سودجو است. آدمی که به دنبال تأمین منافع خویش است ولی از آنجا که همه انسان ها دارای این ویژگی هستند منافع عمومی آنها اقتضاء کرد که با هم از در صلح وارد شوند و زندگی مسالمت آمیزی را آغاز کنند و بنابراین قوانین و حقوق در جامعه همانند معاهده صلح نامه است که پس از جنگ و آتش بس مورد توافق قرار می گیرد. پس تشکیل جامعه مطابق طبیعت انسان نبوده و تا زمانی مقررات جامعه محترم است که افراد سود خود را در گرو رعایت آن بیابند. علامه طباطبایی نیز با طرح قانون استخدام به اضطراری بودن تشکیل جامعه اذعان نموده است. البته اگرچه این دو دیدگاه در این نکته مشترکند که نیاز موجب تشکیل جامعه می گردد اما در نحوه تبیین منشأ نیاز متفاوتند.
علامه به اضطراری بودن جامعه تصریح کرده و می فرماید:
این که گفتیم بنای زندگی بشر بر اساس اجتماع تعاونی است وضعی اجتناب ناپذیر، یعنی وضعی است که حاجت زندگی از یک سو و نیرومندی رقیبان از سوی دیگر برای انسان پدید آورده. پس اگر انسان مدنی و تعاونی است در حقیقت به طبع ثانوی چنین است نه به طبع اولی زیرا طبع اول انسان این است که از هر چیزی که می تواند انتفاع ببرد استفاده کند حتی دسترنج همنوع خود را به زور از دست او برباید و شاهد این که طبع اولی انسان چنین طبعی است این است که در هر زمان فردی از این نوع قوی شد و از دیگران بی نیاز گردید و دیگران در برابر ضعیف شدند و به حقوق آنان تجاوز می کند و حتی دیگران را برده خود ساخته و استثمارشان می کند یعنی از خدمات آنها استفاده می کند بدون این که عوض آن را به ایشان بپردازد و قرآن کریم نیز به این حقیقت اشاره نموده و فرموده است: «ان الانسان لظلوم کفار» . (3)
بقای جوامع با عمل کردن اکثریت افراد به قانون:
بدیهی و مسلم است که اجتماع تعاونی در بین افراد وقتی حاصل شده و به طور کامل تحقق می یابد که قوانین در بین افراد بشر حکومت کند و وقتی چنین قوانینی در بشر زنده می نماید که افرادی آن قوانین را حفظ کنند و این حقیقتی است که سیره مستمره نوع بشر شاهد صدق و درستی آن است و هیچ مجتمعی از مجتمات بشری چه کامل و چه ناقص چه متمدن و چه منحط نبوده و نیست مگر آنکه رسوم و سنتهایی در آن حاکم و جاری است حال یا با جریانی کلی و یا به جریانی اکثری یعنی یا کل افراد مجتمع به آن سنتها عمل می کنند و یا اکثر افراد آنکه بهترین شاهد درستی این ادعا تاریخ گذشته بشر و مشاهده و تجربه است. این رسوم و سنتها می توان نام آنها را قوانین گذارد مواد و قضایای فکری هستنند که از فکر بشر سرچشمه گرفته اند و افراد متفکر اعمال مردم مجتمع را با آن قواینن تطبیق کرده اند. حال یا تطبیق کلی و یا اکثری که اگر اعمال مطابق این قوانین جریان یابد سعادت مجتمع یا به طور حقیقی و قطعی و یا به طور ظنی و خیالی تأمین می شود. پس به هر حال قوانین عبارتند از اموری که بین مرحله کمال بشر و مرحله نقص او فاصله شده اند. (4)
قوانین جوامع متناسب با نظام ارزشی:
این مطلب همان چیزی است که مبنای فکری وفاق گرایانی چون «جانسون» و «پارسونز» در طرح نظام ارزش و ساخت جامعه قرار گرفته است و معیار تشکیل و بقای جوامع را پایبندی به ارزش مداری مشترک می دانند. در دیدگاه «دورکیم» نیز حتی در جوامع متمدن با همبستگی ارگانیکی که وجدان جمعی موجب برقراری نظم اجتماعی است یعنی پایبندی و اعتقاد به ارزش های مشترک ولو در حد رسمیت شناختن سیستم و مقررات و نهادهای حاکم بر جامعه «دارندوروف» با درک این مهم به تلفیق وفاق گرایی و ستیزگرایی مبادرت می ورزد و به رقم ستیز در درون سازمان اجتماعی وفاق بر سازمان اجتماعی را مطرح می کند.علامه طباطبایی بر این باور است که: جامعه انسانی هرگز نمی تواند اجتماعی زندگی کند و دارای اجتماعی آباد شود مگر وقتی که دارای اصول علمی و قوانین اجتماعی باشد و آن قوانین را همه محترم بشمارند و نگهبانی بر آن بگمارند تا آن قوانین را حفظ کند و نگذارد از بین برود و آن را از ضایع و تعطیل شدن جلوگیری کند، بلکه در جامعه جاری اش سازد در این هنگام است که زندگی اجتماعی افراد رضایت بخش و قرین سعادت می شود.
اما این که گفتیم اصول علمی داشته باشد این عبارت است از این که اجمالا حقیقت زندگی دنیا را بفهمد و آغاز و سرانجام انسان را در نظر بگیرد.چون اختلاف مذاهب مختلف در همین سه مسأله باعث می شود که سنن آن اجتماع نیز مختلف شود واضح تر بگویم طرز تفکر افراد اجتماع درباره حقیقت زندگی دنیا و نیز طرز تفکرشان در آغاز و سرانجام جهان هر قسم باشد سنتهایی که در آن اجتماع وضع می شود همان طور خواهد بود.
مردمی که طرز تفکرشان درباره حقیقت زندگی انسان در دنیا این است که صرفا موجودی هستند مادی و به جز زندگی دنیای زودگذر که با مرگ خاتمه می یابد زندگی دیگری ندارند و نیز طرز تفکرشان درباره آغاز و سرانجام جهان این باشد که در دار هستی جز اسباب مادی که یکی پس از دیگری موجود می شود و سپس تباه می گردد نیست چنین مردمی وقتی می خواهند برای اجتماع خود سنتهایی مقرر سازند طوری آن را مقرر می کنند که تنها لذائذ و کمالات محسوس و مادیشان را تأمین کند و ماورای آن سعادتی نخواهد بود و اما مردمی که معتقدند که در پس این عالم ماده صانعی غیرمادی هست که عالم صنع او و مخلوق اوست مانند بت پرستان وقتی بخواهند سنتها و قوانینی برای اجتماع خود مقرر کنند. رعایت رضای بت هایشان را هم می کنند چون معتقدند سعادت زندگیشان در دنیای مادی همه به دست خودشان نیست بلکه به دست بتها است. و مردمی که معتقدند عالم صنع خدا است و خدا این جهان را آفریده تا راه و وسیله برای جهان دیگر باشد و خلاصه علاوه بر اعتقاد به مبدأ که در بت پرستان نیز بود معتقد به معاد هم هستند و حتی می خواهد برای زندگی دنیایی خود اساسی بریزند طوری می ریزند که هم در دنیا سعادتمند باشند و هم در آخرت که حیاتی است ابدی و آغازش از همان روزی است که حیات دنیا با مرگ خاتمه می یابد. بنابراین صورت و شکل زندگی با اختلاف در اصل اعتقادی و طرز تفکر در حقیقت عالم و حقیقت انسانی که جزیی از آن است مختلف می شود. (5) حاصل آنکه این اعتقاد علامه در یک جامعه برای برقراری ثبات و نظم اجتماعی لازم است یک نظام ارزشی حاکم باشد. این بدان معنا نیست که در کلیه ارزش ها و باورها افراد یکسان باشند بلکه در ارزش های اساسی و اصولی همانند برداشت از زندگی، انسان و آغاز و انجام باید یکسان بیاندیشد و در این صورت بقیه ارزش ها به تناسب آن شکل می یابد. از این جا معلوم می شود که علامه همچون «دور کیم» به حداقل توافق عمومی وجدان جمعی برای برقراری نظم اجتماعی می اندیشد.
قوام اجتماعی به مبادله مال و عمل:
علامه طباطبایی بر این باور است که مهم ترین چیزی که اجتماع بشری را بر اساس خود پایدار می دارد اقتصادیات جامعه است که خدا آن را مانع قوام اجتماعی قرار داده و ما اگر انواع گناهان و جرایم و جنایات و تعدیات و مظالم را دقیقا آمارگیری کنیم و به جستجوی علت آن بپردازیم خواهیم دید که علت به روز تمامی آنها یکی از دو چیز است، و یا فقر مفرطی است که انسان را به اختلاس اموال مردم از راه سرقت، راه زنی، آدم کشی، گران فروشی، کم فروشی، غصب و سایر تعدیات وادار می کند و یا ثروت بی حساب است که انسان را به اسراف و ول خرجی در خوردن، نوشیدن، پوشیدن، تهیه مسکن، همسر، بی بندوباری در شهوات، هتک حرمتها، شکستن قرقها و تجاوز در جان و ناموس دیگر وا می دارد (6) و در نتیجه قوام اجتماعی که بشر به حسب طبع اولی خود تشکیل داده و بر مبادله مال و عمل بوده و قطعا اگر چنین مبادله ای در کار نبود مجتمع انسانی حتی در یک چشم بر هم زدن قوام نداشت، آری راه بهره مندی انسان در اجتماعش غیر این نبوده که اموری از مواد اولیه را زمین گرفته و به قدر وسعش روی آن عمل نبوده و نتیجه عملش مایحتاج خود را ذخیره می کرده است و مازاد بر مایحتاج خود از آن را حاصل به دیگران می داده و درعوض سایر مایحتاج خود را از آن چه که در دست دیگران است می گرفته . (7) بنابراین مبادله اساس اقتصاد جامعه است و چون موجب رفع حوائج بشری می گردد از عوامل دوام و بقای اجتماع بشری است و با بهره گیری کامل از طبیعت اجتماع به بهره خود رسیده و امنیت و بقا را برای آن به ارمغان می آورد.
بنابراین انسان استخدام گر (جلب کننده نفع خویش) هر عملی که رافع نیازش باشد به سوی خود به کار می گیرد و این یکی از اساسی ترین نیازهای فیزیولوژیکی است و اساس روی آوردن انسان به زندگی اجتماعی رفع نیازهای فیزیولوژیکی (اقتصادی) است. بنابراین علامه طباطبایی محتوای نظام اجتماعی را مبادله اجتماعی می داند و نظم مبادله را در خدمت انسجام و تداوم فرض نموده است.
اهمیت تأمین اقتصادی انسان در جامعه موضوعی است که در دیدگاههای مختلف مورد توجه قرار گرفته است . «مارکس» نهاد مرکزی را اقتصاد دانسته و بر اساس پیشرفت ابزار تولید به جوامع می پردازد. «پارسونز» نیز به رغم توجه به نظام ارزشی، کنترل و نظارت جامعه یا به تعبیر دیگر دوام تعادل جوامع را در چهار امر خلاصه نموده است که اولین امر توجه به تأمین اقتصادی جوامع است. علامه طباطبایی نیز رفع حوائج بشری را از عوامل دوام و بقای اجتماع بشری دانسته است که با بهره گیری از آن امنیت و بقاء را برای جامعه به ارمغان می آورد.
به زعم علامه طباطبایی در بیشتر اجتماعات، هدف تشکیل جامعه، هدف مادی و مربوط به زندگی دنیایی انسان هاست بنابراین رفع حوائج مادی آنها به عنوان هدف برتر از اهمیت ویژه برخوردار می گردد. ولی باید توجه داشت که علامه به قوام اجتماعی که بشر به حسب طبع اولی خود تشکیل داده نظر کرده است. بدین معنا که در وهله نخست انسان به حسب طبع اولی خود ناچار به ایجاد اجتماع بود تا حوائج مادی اش تأمین گردد و این به این معنا نیست که هدف برتری در اجتماع پدید نیاید و به عنوان زیربنای اجتماع توجیه گر پدیده ها و نهادهای دیگر اجتماع ایفای نقش ننماید گرچه در غالب و نوع اجتماعات هدف مشترک هدفی مادی و مربوط به زندگی دنیایی انسان هاست و حال آنکه در دیدگاه امثال «مارکس» اصولا جوامع همواره بر زیربنای اقتصاد پی ریزی شده است و اقتصاد توجیه گر دیگر نهادها و سازمان های اجتماعی است.
قوانین جوامع مبتنی بر سنت یا تفکر:
تشکیل اجتماع مولود هدف و غرضی واحد است که مشترک بین همه افراد آن اجتماع می باشد این هدف مشترک در حقیقت به منزله روح واحدی است که در تمام جوامع و اطراف اجتماع دمیده شده و نوعی اتحاد به آنها داده است. این هدف مشترک در غالب و در نوع اجتماعاتی که تشکیل می شود یک هدف مادی و مربوط به زندگی دنیایی انسان ها است. جامع همه آن هدف ها این است که اجتماع از مزایای بیشتری برخوردار گشته و به زندگی بهتر برسد. اگر انسان می توانست، به طور انفرادی زندگی کند قهرا در همه لذائذ و در برخورداری از همه بهره های زندگیش مطلق العنان و آزاد بود. تنها چیزی که آزادی او را محدود می کرد نارسایی قوا و جهازت بدن خود او بود. (8)
آدمی در ظرف اجتماع نمی تواند در اداره کردن و در اعمال خود مطلق العنان باشد زیرا آزادی او مزاحم آزادی دیگران است. تنها علتی که باعث شد بشر از روز نخست تن به حکومت قانون بدهد و خود را محکوم به حکم قانون جاری در اجتماع بداند همانا مسئله تزاحم و خطر تباهی نوع بشر بوده است. در جامعه های وحشی این طور نبوده که عقلا نشیته باشند و با فکر و اندیشه به نیازمندی خود به قانون پی برده باشند. بلکه آداب و رسومی که داشتند آنها را به هم پیوند می داده است و چون در جوامع ابتدایی قانون بر اساس فکر و اندیشه نبوده، اساسی مستحکم نداشته و در نتیجه همواره دستخوش نقص و ابطال بوده است. در جامعه های متمدن اگر قوانین تدوین می شده نیز بدان اساس جعل می شده است. هر قدر جوامع از تمدن بیشتری برخوردار بودند قوانین آنها نیز محکم تر بوده و با آن قوانین بهتر می توانستند تضادهایی که در اراده و اعمال افراد پدید می آمد تعدیل و برطرف سازند. (9)
به اعتقاد «توماس هابس» نیز بشر لجام گسیخته در پی تأمین منافع خویش است ولی به ناچار سود خود را در گرو رعایت سود دیگران می بیند و بدین صورت تزاحم منافع و از سویی دیگر درنده خویی همگانی موجب اعلام آتش بس شده و جامعه شکل می گیرد. این در حالی است که «ژان ژاک روسو» طبیعت آدمی را سالم و بی غل و غش دانسته و تن دادن به جامعه را نه از دریچه تزاحم منافع بر غم درنده خویی انسان دانسته بلکه معتقد است انسان دارای نیازهایی است که به تنهایی قادر به تأمین آنها نبوده و بنابراین دست همیاری و همکاری به سوی یکدیگر دراز کردند و بدین صورت اجتماع انسانی شکل گرفت.
«کارل مارکس» نیز طبیعت آدمی را سالم دانسته که در جهت رفع نیازمندی یکدیگر همکاری می نمایند ولی با به روز نابرابری اقتصادی نابرابری در مناسبات اجتماعی پدیدار می گردد بدین معنا که نابرابری اقتصادی موجب بوجود آمدن طرز تلقی خاصی از زندگی می گردد که حاصل آن به روز طبقات اجتماعی است.
ضمانت اجرای قوانین (قانون گذاری اسلام و جوامع کنونی غرب):
در عصر حاضر قانون حقیقی عبارت است از نظامی که بتواند خواست و عمل افراد جامعه راتعدیل و مزاحمت ها را از میان بر دارد. (10) افراد جامعه در ماورای قانون آزادند. به همین جهت قوانین عصر حاضر مستعرض معارف الهیه و مسائل اخلاقی نمی شوند. به تدریج و به حکم این که جامعه تابع قانون است عقاید و اخلاقش نیز با قانون سازش نموده خود را با آن وفق می دهد و دیر یا زود صفای معنوی خود را از دست داده و به صورت مراسمی ظاهری و تشریفاتی خشک در می آید. به همین دلیل است که سیاست بازان با دین مردم بازی می کنند.ثالثا این طریقه خالی از نقص نیست برای این که، هر چند ضمانت اجرای قانون به قدرت مرکزی واگذار شده، لیکن، در حقیقت و سرانجام ضمانت اجرا ندارد. به این معنا که آن قدرت مرکزی اگر خودش از حق منحرف شد. در نتیجه اراده و دلخواه او جای قانون را گرفت هیچ قدرتی نیست که او را به مرز خود برگرداند.
نقص دیگر این است که قوه مجریه تنها می تواند حفظ قانون را در ظاهر حال جامعه تعهد و ضمانت کند و حال آنکه از نظر اسلام سعادت در برخورداری از لذائذ مادی خلاصه نمی شود. برخورداری از زندگی مادی دنیا و ناحیه دیگرش برخورداری از سعادت اخروی است. اسلام سعادت زندگی آدمی را جز با مکارم اخلاق و طهارت نفس از رذائل تأمین شدنی نمی داند. اسلام، برای تأمین سعادت دنیا و آخرت بشر، اصلاحات خود را از دعوت به توحید شروع کرد. آنگاه، قوانین خود را بر همین اساس تشریع نمود. تنها به تعدیل خواستها و اعمال اکتفا نکرد بلکه آن را با قوانین عبادی تکمیل نمود و نیز معارف حقه و اخلاق فاضله را بر آن اضافه کرد. ضمانت اجرا را در درجه اول به عهده حکومت اسلامی و در درجه دوم به عهده جامعه نهاد. از مهم ترین مزایا ارتباط تمامی اجزای اجتماع با یکدیگر است، ارتباطی که باعث وحدت کامل بین آنها می شود. یعنی روح توحید در فضای اخلاقی، ساری و روح اخلاق در اعمالی که مردم را بدان تکلیف فرمود جاری است. شکسته شدن قوانین و فساد جامعه و متلاشی شدن آن، جوامع را دستخوش خود نکرد مگر به خاطر این که جوامع توجه و اهتمامی نورزید در این که صیانت خواستهای امت را پیدا کند. تنها علت فقط اراده ها و در نتیجه تنها ضامن اجرای قانون همانا اخلاق عالیه انسانی است. (11)
اگر سنتی و قانونی، متکی بر اساس اخلاق عالیه باشد چون درختی می نماید که ریشه ها در زمین و شاخه ها در آسمان دارد. اگر قوانین کشورهای متمدن می تواند سعادت آدمی را تضمین کند و ضمانت اجرایی می داشت هرگز این مولد نامشروع (کمونیسم) متولد نمی شد. (12)
تمدن عصر حاضر قوانین خود را مطابق هوی و هوس اکثریت افراد وضع و اجرا می کند و در نتیجه تنها قوانین مربوط به اعمال ضامن اجرا دارد و اما آن دو دسته دیگر هیچ ضامن اجرایی ندارد مردم در اخلاق و عقایدشان آزاد خواهند بود . (13)
مطرح کردن این بخش از دیدگاه علامه طباطبایی از چند جهت مورد عنایت بوده است:
نخست آنکه طرح ویژگی های قانون گذاری ما را در ترسیم سیستم قانون گذاری اسلام یاری می رساند و از آنجا که سخن در بررسی دیدگاه هایی است که به تبیین نظم اجتماعی پرداخته اند نگرش علامه طباطبایی از پاسخ اسلام به موضوع حائز اهمیت است.
دوم آنکه طرح موضوع نظم اجتماعی می تواند از زوایای متعددی مورد توجه قرار گیرد، یک وقت موضوع این است که جامعه دینی ترسیم شده توسط شارع مقدس اسلام کدام است، و یک وقت موضوع این است که جامعه ایران از نظر شارع مقدس کدام است، و یک وقت موضوع این است که اصولا بر طبق دیدگاه اسلام حداقل عناصری که وجود و ساری و شایع بودن آنها در جامعه ضامن بقای اجتماع است چیست؟ قطع نظر از این که جامعه اسلامی است یا غیر اسلامی؟
آن چه در ضمانت اجرای قوانین مورد عنایت علامه طباطبایی قرار گرفته است ویژگی های قانون گذاری اسلام است در صورتی که جامعه دینی مبتنی بر قوانین اسلامی حیات یابد اخلاق کریمه و معارف الهیه و کنترل فردی و اجتماعی در قانون در جامعه تحقق خواهد یافت. چنین جامعه ای رسیدن به معارف دنیا و آخرت را هدف خود قرار می دهد و توجیه اساس نظام ارزش آن می باشد. ولی ممکن است رسیدن به چنین جامعه ای بیش از حداقل لازم برای برقراری نظم اجتماعی در جوامع باشد بنابراین ترسیم ضمانت قانون گذاری اسلام بخودی خود در حوزه این مطالعه و هدف آن قرار نمی گیرد گرچه یاری رسان ترسیم سیستم ساختار قانون گذاری اسلام است.
قانون مبتنی بر احساس در جوامع متمدن جدید:
لازمه آن چه گذشت این است که تحولی در طرز فکر مردم کشورهای متمدن پیدا شود، یعنی فکر هم از مجرای عقلی خارج شود و در مجرای احساس و عاطفه بیفتد و در نتیجه بسیاری از کارهایی که از نظر عقل فسق و فجور است از نظر میل ها و احساسات، تقوا و جوان مردی و خوش اخلاقی و خوش رویی شمرده شود. نظیر بسیاری از روابطی که بین جوانان اروپا بین مردان و زنان آنها برقرار است. چه بسا که خوی و عاداتی دینی در نظر آنان مضحک و غریب و عجیب بیاید، همه این ها به خاطر اختلافی است که در نوع تفکر و ادراک وجود دارد. در سنتهای احساسی عقل و نیروی تعقل دخالتی ندارد. در سنتهای احساسی، هدف نهایی، همان لذت بردن است تنها چیزی که می تواند جلوی شهوت رانی و لذت بردن را بگیرد لذت دیگران است. پس در این گونه نظام ها هر چیزی را که انسان بخواهد قانونی است هر چند انتحار، باشد مگر آنکه خواست یک فرد مزاحم با خواست جامعه باشد که در این صورت دیگر قانونی نیست. به همین دلیل نظام اجتماعی غرب با مذاق بشر سازگارتر است. (14) در حالیکه اسلام قوانین خود را بر اساس مراعات جانب عقل وضع نمود. چون فطرت انسان بر پیروی عقل است. هدف اجتماع اسلامی سعادت حقیقی است اما امروزه فرو رفتگی بشر در شهوات و هوی و هوس ها و آرزوهایی که در دو طبقه ی مرفه و فقیر می بینیم هرگز نمی گذارد بشر چنین نظامی را بپذیرد. (15)
اگر رأی و علم اکثریت افراد و اعتقادشان به فلان امر تعلق بگیرد نمی توان گفت این رأی حق است و حق دائمی است. باید دین این رأی اکثریت مطابق با واقعیت خارجی است یا مخالف آن، بسا می شود که مطابق با واقع است و در نتیجه حق است و بسا می شود که به خاطر مخالفتش با واقعیت خارجی مصداق باطل می شود. (16)
کیفر و پاداش ضامن اجرای قوانین مدنی (تعاون)
کمال نوعی انسان تمام نمی شود و آدمی در زندگی اش آن سعادتی را که همواره در پی آن است و هدفی بزرگتر از آن ندارد، در نمی یابد مگر به اجتماع افرادی که در کارهای حیاتی با یکدیگر تعاون می کنند. کارهایی که کثرت و تنوع آن به حدی است که از عهده ی یک انسان بر نمی آید که همه ی آنها را انجام دهد . (17)
و همین درک ضروری است که آدمی را محتاج کرده که اجتماع تشکیل داده به سنتها و قوانینی که نگهدار حقوق افراد است بطلان و فساد باشد تن در دهد و فرد فرد اجتماع هر یک به قدر وسع خود بدان عمل نمایند و در زیر سایه آن قوانین اعمال یکدیگر را مبادله نموده و هریک به قدر ارزش عمل خود از نتیجه ی عمل دیگران برخوردار شوند... این نیز مسلم می داریم که قوانین مذکور مؤثر واقع نمی شود مگر آنکه قوانین دیگری بنام قوانین جزایی ضامن اجرای آن گردد و متخلفین در آن و تجاوز کاران به حقوق دیگران را تهدید به این کند که در قبال کار بد کیفر دارند و متخلفین از ترس آن کیفرها هوس تخلف نکنند و نیز مقررات دیگری لازم است تا عاملین به قانون را تشویق و آنان را در عمل خیر ترغیب نماید و نیز قوه ی حاکمه ای لازم است تا بر همه ی افراد حکومت نموده به عدل و درستی بر همه سلطنت داشته باشد. (18)
نتیجه گیری:
از آن چه در دیدگاه علامه طباطبایی مطرح گشت به دست آمد که وی بر این باور است که جامعه حالتی غیر طبیعی برای انسان است و اصولا انسان بر اساس استخدام تلاش می کند همه چیز، از جمله افراد را به نفع خویش به کار گمارد ولی از آنجا که همه دارای این خصلت می باشند منافع آنها اقتضاء می کند که از در مصالحه وارد شوند و بنابراین انسان با اضطرار جامعه را پذیرفت و هر جا امکان دست یازی به دیگران را بیابد کوتاهی نخواهد کرد. بنابراین تن دادن به قانون به خاطر مسأله تزاحم و خطر تباهی بوده است. وی همچون بسیاری از اندیشمندان نظیر «اسپنسر» به تکامل جوامع معتقد است و بر این باور است که انسان های جوامع ابتدایی بر اساس تفکر به ایجاد قانون دست نزدند بلکه قوانین براساس سنت های رایج بوجود می آمد لذا این جوامع آسیب پذیر بودند ولی جوامع متمدن بر اساس تفکر دست به تدوین قانون می زنند لذا از استحکام بیشتری برخوردارند.
علامه طباطبایی قوام اجتماع را به مبادله عمل و مال می داند و معتقد است بر اساس اصل استخدام (جلب منفعت) انسان ها را در پی دست یافتن به امور و نفع خویش اند و چاره ای جز مبادله برای دستیابی به حداکثر سود ندارد و بر این اساس قوانین را برای مبادله تدوین می کند. لذا وی محتوای نظام اجتماعی را مبادله اجتماعی دانست.
ایشان بر خلاف جامعه شناسان نظیر «دورکیم» و «پارسونز» به ارزش های پایدار جاوید معتقد است و بر این باور است که نظام ارزشی اسلام سعادت واقعی جوامع را در بر دارد و بر همین اساس لزوم دین برای جوامع را برای رسیدن به سعادت واقعی باور دارد.
وی بر این باور است که قوانین در جوامع کنونی تنها خواست وعمل افراد جامعه را تعدیل و مزاحمتها را از میان بر می دارند و افراد را در ماورای قانون آزاد می گذارند لذا جوامع از ضمانت اجرایی کاملی برخوردار نیستند چرا که متعرض اخلاق و معارف الهیه نمی شوند بنابراین قانونی در بردارنده سعادت واقعی انسانی است که در بردارنده اخلاق و معارف الهیه نیز باشد و در ضمن بر اساس مراعات جانب عقل پی ریزی شده باشد. بنابراین علامه بر خلاف «دورکیم» معتقد به حقوق فطری و طبیعی است.
به عبارت دیگر در دیدگاه علامه آن چه قدرت امر و نهی دارد و امر و نهی او مطاع است خداوند به عنوان وجودی مستقل و قادر و متعال است و حال آنکه در دیدگاه «دورکیم» جامعه مقدس و متاع بوده و آن چه در وجدان جمعی مطلوب تلقی گردیده، پسندیده و مورد تشویق است و آن چه نکوهش شده و احساسات عمومی را جریحه دار می کند تقبیح و مرتکب آن سزاوار کیفر است.
علامه معتقد است جوامع وقتی پابرجا می مانند که حداقل اکثریت افراد به قوانین آن عمل کنند و بدان احترام بگذارند و قوانین جامعه را عادلانه بدانند و وجدان جمعی بر پایبندی به اصول اعتقادی حاکم بر جامعه در موضوع حقیقت جهان و حقیقت انسان استوار باشد و بنابراین نظیر «امیل دورکیم» و «پارسونز» به وجود وجدان جمعی و فردی برای هر جامعه ای معتقد است. و جوامع را از این نظر دارای شدت و ضعف می داند. اعتقاد به نظام ارزشی پایدار به انضمام وجدان جمعی حاکم بر جوامع علامه را جهت تبیین حاکمیت اسلام در جوامع حائز شرایط کمک می کند. او قوانین فعلی جوامع متمدن مرا مبتنی بر احساس و عاطفه می داند. علامه بر این باور است که به دلیل هدف مادی و شهوانی داشتن جامعه و مبتنی بودن قوانین بر رأی اکثریت، قوانین از ماهیت احساس نشأت می گیرد. از سوی دیگر علامه با طرح آزادی فردی و اراده، ضامن اجرای قوانین را اخلاق و بر همین اساس پاداش و کیفر را مکمل و ضامن اجرای قوانین مدنی می داند و با طرح این موضوع گفتار «دورکیم مبنی بر متکی بودن مذهب بر حقوق جزایی و ساختار جزایی داشتن مذهب و در پی تأمین منافع خدایان بودن را طرد می کند. وی بر این اعتقاد است که قوانین ناشی از نظام ارزشی اسلام مبتنی بر انتقام جویی نبوده بلکه هدف رساندن جامعه به سعادت حقیقی و تأمین امنیت را دنبال می کند. در نتیجه الگوی جامعه دارای همبستگی مکانیکی دورکیم شامل جامعه ی ترسیم شده توسط علامه نمی شود. بلکه این جامعه دارای ویژگی های جامعه دارای همبستگی ارگانیکی است که وجدان جمعی در آن مبتنی بر اعتقادات و معارف حقه و اخلاق عالیه است و بدین نحو جامعه بر قراردادها و معاملات حاکم است و «دورکیم» اشراف جامعه را برقراردادها علت اساسی همبستگی اجتماعی جوامع دارای همبستگی ارگانیکی می داند و بر این باور است که جامعه است که این قراردادها را به رسمیت شناخته است.
پی نوشت :
1- «نظم اجتماعی مبتنی بر احترام به قانون از دیدگاه علامه طباطبایی» . حسن خیری - روزنامه بصیرت
2- علامه طباطبایی، «المیزان» ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، انتشارات اسلامی، ج 16، ص 285
3- ترجمه المیزان، ج 10 ص 388
4- ترجمه المیزان، ج 10ص 378
5- ترجمه المیزان، ج 16 ص 286
6- ترجمه المیزان، ج 9 ص 380
7- ترجمه المیزان، ج 9 ص 401
8- ترجمه المیزان، ج 9 ص 170
9- ترجمه المیزان، ج 4 ص 170
10- ترجمه المیزان، ج 4 ص 171
11- ترجمه المیزان، ج 4 ص 173
12- ترجمه المیزان، ج 4 ص 174
13- ترجمه المیزان، ج 4 ص 160
14- ترجمه المیزان، ج 4 ص 162
15- ترجمه المیزان، ج 4 ص 134
16- ترجمه المیزان، ج 4 ص 164
17- ترجمه المیزان، ج 4 ص 210
18- ترجمه المیزان، ج 4 ص 211
1- خداوند مالک همه چیز از جمله انسان است.
2- انسان خلیفه خداوند در زمین است.
3- تصرف انسان در جان و مال و محیط طبیعی در حدودی که خداوند تعیین کرده است، محدود است.
4- انسان در برابر استفاده و نحوه بهره گیری از آنچه در اختیار اوست، از جان و مال گرفته تا دیگر دارایی ها مسئول است و باید در برابر خداوند جوابگو باشد.
5- از جمله مصادیق پاسخگویی انسان پاسخگویی در مورد مصالح جامعه و نقش او در سامان دادن عدالت اجتماعی و اقتصادی و مواجهه او با فقر و فقراء است.
6- جامعه از مجموع افرادی که با هم در ارتباط اند و ساختار های اجتماعی شکل گرفته و اشتراکات اعتقادی و ارزشی از آنها روح جمعی می سازد؛ که زمینه های حرکت جامعه را به عنوان یک واحد را که دارای سرنوشت مشترک در سعادت و شقاوت اند فراهم می سازد. پس سعادت فرد و جمع به هم گره خورده است.
بر اساس رویکرد اقتصادی اسلام:
الف) کسب ثروت و در آمد، به چهار شرط برای حرکت در مسیر سعادت لازم است:
الف -1) حلال باشد."هر کس مالی را از غیر راه حلال به دست آورد، جایگاهش آتش است.[1]"
الف -2)دوری از کنز"ما برای جمع مال فرستاده نشدیم برای خرج آن مبعوث شده ایم."[2]( الف -ج)عدم تضییع مال،"مال باید در راه حلال و امور خیر مصرف شود؛ ضایع نگردد و در راه های فساد و حرام به کار نیفتد.[3]"
الف -د)دوری از حب مال. حب مال سبب فساد اعمال و تقویت و توسعه آرزوها و سستی دین و فساد یقین می شود.[4]
ب) راه های صرف مال:
ب -1) تأمین معاش با دوری از اسراف و اتراف
ب -2)پرداخت بدهی ها و حقوق و واجبات مالی مانند خمس و زکات و کفارات
ب -3) انجام عبادات واجب یا مستحبی که مستلزم مخارج مالی است مانند زیارت خانه خدا و قبور ائمه
ب -4) انفاق در راه خدا مانند رسیدگی به فامیل، صدقه دادن به فقیر و اموری مثل تبلیغ دین، ساختن مسجد و مدرسه و پل و کمک به مجاهدان که به آن"سبیل الله"صدق می کند.[5] (ب -5)سرمایه گذاری جهت رفع نواقص مالی و بارور کردن دارایی
سلامتی، امنیت، وسعت روزی و مونس موافق، چهار ویژگی است که در بسیاری از روایات به عنوان سعادت مطرح شده است. و"می توان گفت: مفهوم رفاه از دیدگاه اسلام با این چهار ویژگی تبیین می گردد. سلامتی شامل سلامتی بدن و روان هر دو می شود و امنیت جان، مال، آبرو، شغل و حقوق اجتماعی را در بر می گیرد و مونس موافق گویای این است که برای زندگی مرفه لازم است که انسان با انسانهای صالح رابطه اجتماعی و اقتصادی داشته باشد؛ زیرا، اگر چنین نباشد، حقوقش را رعایت نمی کنند و وسعت روزی زمینه ساز زندگی ایمانی است. لذا فرمود"دنیای خود را اصلاح و برای آخرت خود عمل کنید؛ زیرا در آینده به تحقیق خواهید مرد[6]." پس، از منظر اسلامی، زندگی مرفه آن است که انسان هم نیاز های مادی و هم نیازهای معنوی را پاسخ دهد.
انگیزه مصرف در اسلام رفع نیاز واقعی انسان در تأمین معاش با رعایت میانه روی و موقعیت زمانی و مکانی است. اموال، ملک حقیقی خداوند اند. خلق عیال خداوند اند. مردم این اموال را در راهی که غرض اصلی خلقت است مصرف نمایند؛ یعنی برای رفع حاجات معاش، خود بهره گیرند. بنابر این، آنچه فوق کفاف است، اسراف خوانده می شود و حرام است.
عدالت اقتصادی، از اهداف اقتصادی اسلام بشمار می رود. عدالت اقتصادی اسلام، بر این پایه استوار است که خداوند همه این عالم را آفریده است. کار مفید اقتصادی، موجب به وجود آمدن حق نسبت به ثروت های جامعه است."للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن"[7]و برای کسانی که نمی توانند کار کنند، نیاز در سطح کفاف منشأ حق سهم بری است. بر این اساس، نیاز مندان، در اموال ثروتمندان دارای حق اند."و فی اموالهم حق للسائل و المحروم[8]"
پس، از منظر اسلامی، همه مردم باید از سطح کفاف در زندگی برخوردار باشند. اختلاف های درآمدی از تبعیض در امتیاز های قانونی و دسترسی به فرصت ها ناشی نمی شود. ثروتمندان باید حق نیاز مندان و ولی امر را بپردازند.
آمیختگی نظام اقتصادی اسلام، به تأمین نیاز های مادی و معنوی انسانها، هدف غایی آن را، نیل به بالاترین مقام عبودیت قرار داده است. و نظام اقتصادی اسلام، تحت نظام اخلاقی و تربیتی آن، قرار می گیرد و از دین رنگ و محتوا می پذیرد.
برخی ارزشهای اقتصادی اسلام عبارت است از: